*
پیش از صحبت دربارهی بازی شما در برف روی كاجها دوست دارید كمی در مورد ساختار فیلم بگویید؟
یعنی میخواهید من به جای آقای معادی وارد بحث ساختاری بشوم؟
قطعاً نه! اما بد نیست نظرتان را در این زمینه هم بدانیم.
من همهجا پای فیلم ایستادهام و از آن دفاع كردهام. البته بیشتر دربارهی بازی خودم حرف زدهام...
برف... در بین فیلمهایی كه با مضمونی شبیه به آن در جشنوارهی سیام به نمایش درآمد، به لحاظ ساختاری فیلمی شاخصتر و کاملتر بود.
به نظرم خیانت موضوع اصلی این فیلم نیست. موضوعهای مهمتری هست كه خیانت هم جزئی از آن است. من فقط قسمت خیانت را نمیبینم؛ بخشهای درونیتر فیلم را هم میبینم. مثل فشار دادن دكمهی روشن میماند كه دكمه را فشار می دهیم و وارد میشویم و موارد درونی مهمتری را لمس میكنیم. خیانت هم برای من فقط یك دكمهی ورود است.
بازیتان در این فیلم بهترین بازی در كارنامهی شماست و شاید اگر فیلم در جشنوارهی سیام در بخش اصلی بود برای دومین بار، پس از سعادت آباد، سیمرغ بلورین را میگرفتید.
همهجا گفتهام كه جایزه برایم خیلی جذاب و شیرین است؛ مثل یك «خسته نباشید» كه خیلی حال آدم را خوب میكند. تنها دلخوری من از جشنوارهی سیام این بود كه با وجود حضور چند كارگردان فیلماولی در بخش مسابقه، چرا نسبت به برف... كملطفی كردند؟ اگر هم در بخش اصلی جشنواره قرار بر حضور فیلماولیها بوده، چرا بعضیها حضور داشتند و فیلم ما را از چرخه خارج كردند؟
البته در همان دوره خودتان برای پل چوبی نامزد دریافت جایزه بودید...
بله. البته در مورد برف... جایزهی اصلی خودم را از مردم گرفتم و جایزهی آخری هم كه منتقدان به من دادند بسیار محترم و ارزشمند بود. این جایزهها آنقدر برایم لذتبخش بود كه این بیتوجهیها دلخورم نمیكند.
در این فیلم شما نقش یك معلم پیانو را بازی میكنید، اما تماشاگر شما را در هنگام نواختن پیانو نمیبیند. این به باور تماشاگر لطمه نمیزند؟
اینكه من بایست در كدام صحنه پیانو بزنم یا نه را فیلمساز تعیین میكند، اما چون خودم كمی پیانو بلدم، میتوانم بگویم كه معلم پیانو با پیانیست خیلی فرق دارد. مثلاً همهی كسانی كه زبان انگلیسیشان خوب است توان آموزش زبان انگلیسی را ندارند. مدرس پیانویی به من آموزش داد كه چهگونه تدریس كنم و اصطلاحات، لحن و واژههای تخصصی آموزشی را هم او یادم داد. در انتهای فیلم هم كه آقای شهرداد روحانی تأیید نهایی كردند خیالم راحت شد! البته در بخش اول ورود علی به ساختمان، رؤیا در هنگام بررسی نواختن دختر، خودش هم كمی مینوازد... اگر بخواهیم تخصصی بحث كنیم، كارگردان باید پاسخ دهد ولی اگر بخواهیم سلیقهای صحبت كنیم به عنوان بازیگر به نظرم حرف فیلم خیلی مهمتر از این بود كه بگوییم رؤیا معلم پیانویی است كه خیلی هم خوب مینوازد. می خواستیم رؤیا را زنی نشان بدهیم خانهدار و معلم، كه پیادهروی هم میكند و... و زندگی روتین و مشخصی دارد. سلیقهی كارگردان این بود كه تمركز قصه بیشتر روی این موضوع باشد كه رؤیا فقط در خلوت خودش پیانو مینوازد (و بعدها مثلاً در صحنهای میدیدیم كه رؤیا با بد شدن حالش شروع به نواختن پیانو میكند.) حتی هیچجا نمیبینیم كه او در خلوت خودش و برای آرامش خودش پیانو بزند. موضوع خلوتهای رؤیا هم مطرح بوده كه برای حفظ آنها فقط به طرز قانونمندی تدریس میكند. حتی من الان اینطور فکر میکنم که رؤیا هرگز از پیانو زدن خودش لذت نبرده. رؤیا دلش نمیخواسته بگوید كه ببینید من معلم پیانویی هستم كه میتوانم زیبا بنوازم.
برف... از معدود فیلمهای سالهای اخیر است كه تماشاگر در تماشای مكرر فیلم به جزییات بیشتری پی میبرد؛ مثلاً در سكانسهای اول فیلم در آن فروشگاه بزرگ میبینیم كه علی نسبت به حضور مرد غریبه حساسیت نشان میدهد و در ادامهی قصه معلوم میشود كه در واقع همه را از چشم خودش خائن میدیده، یا رؤیا در هنگام تعلیم پیانو به نسیم كه قوز كرده میگوید قوز نكن و بعداً معلوم میشود كه در واقع نگران قوز كردن شخصی بوده كه با همسرش رابطه دارد! یا سكانسی كه نسیم نگران لباس علی در هوای سرد است و بعداً معلوم میشود كه چرا این حساسیت را داشته و... تمامی این جزییات در فیلمنامه بود؟
برای خود من هم جزییات فراوانی در تماشای چندبارهی فیلم به چشم میآید. از روز اول با آقای معادی به این جزییات فكر كرده بودیم و میگفتیم تماشاگر كه از سینما بیرون میآید به خود بگوید: ای وای! اگر من عاشق شدم میتوانم بیایم به تو بگویم یا نه؟ آیا نمیتوانم در رابطهای قرار بگیرم كه یك طرف آن كسی بوده كه دوستش دارم؟ و آیا میتوانم بگویم كه چه دیدهام؟ این نكتههایی را که گفتید از روز اول آقای معادی هم اشاره كردند، اما در ساخت فیلم، هم كارگردانی آقای معادی و هم تخصص و درایت و تجربهی بسیار زیبای آقای كلاری مؤثر بوده است.
حالا كه صحبت آقای كلاری شد، لطفاً بگویید كه نظر شما دربارهی سیاهوسفید بودن فیلم چیست؟
چند شب قبل با آقای معادی و دوستان گفت وگویی داشتیم و آقای معادی با الهام از نظر راجر ایبرت پاسخ خوبی دادند. ایشان به نقل از ایبرت گفتند وقتی عكس سیاهوسفید مادربزرگتان را با عكس رنگی مادرتان مقایسه میكنید میبینید كه چهقدر آن عكسهای قدیمی ماندگارترند، من هم سؤال شما را با این پاسخ آقای معادی جواب میدهم. اثر هنری اصولاً كاملاً سلیقهای است. من خودم به عنوان رؤیای برف... میتوانم تصور كنم كه این فیلم رنگ دیگری داشته باشد. البته این فیلم مطلقاً بیرنگ نیست. هر رنگ از تركیب رنگهای مختلف به دست میآید. بیرنگی خالص وجود ندارد و رنگ فیلم را هم بیرنگ و هم سیاهوسفید میتوان تعبیر كرد. امامن واقعا فیلم را با رنگ دیگری نمیتوانم ببینم. این قصه در ذهنم همین شكلی روایت میشود هرچند هركس با سلیقهی خودش میتواند رنگ فیلم را تعبیر كند.
شاید یكی از مهمترین دلایل حساسیت به مضمون فیلم اشاره به این مسأله است كه چرا رؤیا به محض اینكه از خیانت همسرش مطلع میشود، طلاق میگیرد و رابطهی جدیدی را آغاز میكند.
هم آقای معادی و هم آقای ساداتیان با این موارد مخالف بودند. ما در جایی داریم زندگی میكنیم كه قوانین را بلدیم و به آن احترام میگذاریم. آدمهای صاحب زندگی قواعدی دارند كه به آن احترام میگذارند. همهی شخصیتهای این فیلم آدمهای موفقی در زندگی خانوادگیشان هستند و این مسألهی بسیار مهمی بود. رؤیا در دیالوگی میگوید كه شش ماه از زندگی من گذشته و در سكانس دیگری با مریم میگوید كه اگر زودتر میگفتید من فكری به حال زندگیام میكردم. به نظرم نریمان سبب میشود كه رؤیا به خودش بیاید و به این نتیجه برسد كه شاید خود او در زندگیاش كم گذاشته و در واقع هم خودش و هم علی هر دو به شكلی مقصر بودهاند. اشكالی ندارد كه زندگی پس از سیزده سال همچنان نو شود. اشكالی ندارد كه ذوق كنید، اشكالی ندارد كه گردنبندتان را بیرون بیندازید و... البته من خوشحالم كسانی كه مخالف فیلم بودند بعداً نظرشان عوض شد و این موارد را درك كردند. در واقع احترامی را كه ما به قواعد خانواده میگذاریم بیشتر لمس كردند. عدهای فضای مسمومی علیه فیلم ایجاد كردند كه سبب این برداشت شد. ما هم كه عادت به پیشداوری داریم و زود حكم میدهیم؛ حكم اعدام، حكم تعلیق، حكم پلمپ شدن و... شنیدم آقای معادی با مدیران برخی نشریات كه اصولهای پررنگتری دارند بحث و گفتوگو داشتند، برخی از آنها با دیدن دوبارهی فیلم احساساتشان تعدیل شد و به درك تازهای رسیدند.
حتی از این زاویه هم میتوانیم ببینیم كه ارتباط رؤیا با نریمان سبب میشود كه رؤیا به تحولی درونی دست یابد و مثلاً برای اولین بار رانندگی را تجربه كند. پس از مدتها دكوراسیون خانهشان را تغییر دهد، در جلسهی گردهمایی اهالی محل حضور یابد و...
بله، بهنوعی درمان است و در واقع رؤیا برونریزی دارد. او وقتی در مقابل آینده خودش را میبیند با خود میگوید كه این دلیل نمیشود كه زندگی متوقف شود. در سكانسی مادرش به او میگوید «قرمهسبزی درست نمیكنی كه خانه بو نگیرد؟» به این نكتههای اصولی كه فیلم ذكر كرده، اگر بدون پیشداوری توجه شود همهی این موارد را درك خواهیم كرد.
یكی از سكانسهای جذاب فیلم حضور و بازی شوفاژكار (میثاق زارع) در خانه است كه در هنگام حركت او بین رادیاتورها از دیالوگهای مهم رؤیا و مریم ردوبدل میشود و همكاری سه بازیگر حاضر در صحنه منجر به خلق این سكانس خوب شده است.
دوستان نسبت به فیلم و بازی من لطف دارند. این حاصل یك كار گروهی است كه تمام افراد پشت و مقابل دوربین برای آن زحمت كشیدند تا من توانستم رؤیایی واقعی و منطقی را ارائه بدهم. ایفای نقش رؤیا نتیجهی كار گروهی و حضور افرادی مثل آقایان معادی، ساداتیان، كلاری، شهزادی و همهی بازیگران نقشهای اصلی و فرعی و... و نیز تجربههای خودم از كارهای گذشتهی خودم است. تمام فیلمهای خوب، متوسط و ضعیفی كه بازی كردم باعث شده تجربهای به دست بیاورم و خودم را در اختیار كارگردان قرار بدهم كه وقتی من را هدایت میكند، بتوانم خواستهاش را درست اجرا كنم.
نظر مردم دربارهی شخصیت رؤیا چه بود؟
ایمیلها و پیغامهایی كه دربارهی رؤیا به من میرسد خیلی جالب است. مثلاً در یك اكران خصوصی، خانمی به من گفت وقتی زنی با چنین فاجعهای در زندگیاش روبهرو میشود به جای اینكه چادرش را ببندد و جنجال راه بیندازد و به شوهرش بیاحترامی كند، در نهایت آرامش و متانت با این مسأله مواجه میشود. من گفتم آفرین به شما كه این را دیدید و لحظههایی را نگاه میكنید كه رؤیا در خلوت خود گریه میكند. او به مادرش نمیگوید، مقابل همسایه گریه نمیكند و به همه اطلاع نمیدهد كه شوهرم به من خیانت كرده. حرمت و حیایی كه در شخصیت رؤیا است میتواند برای بانوان در همه جای دنیا جالب باشد. اینكه اگر كسی با شكست احساسی روبهرو شد، چهقدر میتواند محترمانه برخورد كند؟ این روی همه تماشاگران تأثیر زیادی داشت. دوربین حتی به رؤیا نزدیك نمیشود و به خلوت او احترام میگذارد. رؤیا حتی نمیخواهد كه صاحبخانه متوجه غیبت همسرش شود.
به عنوان یك بیننده كدام لحظه از فیلم را بیشتر دوست دارید؟
آنجا كه مریم از رؤیا میپرسد: «اجارهخانه را دادی؟ پول نمیخواهی؟» و رؤیا با لحنی خاص میگوید: «بله». كه با این لحن میخواهد بگوید كه من حرمت دارم. از پیغامهایی كه گرفتم میتوانم بگویم كه رؤیا نه ذلیل و ضعیف، بلكه بانوی محترم امروزی است. من نمیخواهم بر واژهی ایرانی تأكید كنم، بلكه میگویم هر بانویی در هر جا در رویارویی با این مشكلات اگر قرار بر شكستن او باشد، بهتر است از درون بشكند.
در واقع رؤیا خیلی اصولی با خیانت مواجه میشود.
برای اینكه آدمی منطقی است تا احساساتی. البته آدمهای خیلی منطقی آدمهای لزوماً موفقی نیستند. رؤیا هم به دلیل منطقی بودن در زندگیاش با كاستیهای زیادی مواجه شده؛ احساس در زندگیاش كم بوده. در سكانس میز شام میخواهد بگوید كه وظیفهی من این است كه تو شامت را بخوری و بعد من بروم.
دقیقاً سر میز شام متوجه رابطهی سرد علی و رؤیا میشویم.
رابطه سرد است چون همه چیز منطقی بوده. همهی موارد بیش از حد روتین و عادی و قانونمند بوده. احساس كه دیگر این همه منطق نمیخواهد.
گویا این سكانس و سكانس فروشگاه شروع فیلم خیلی هم پربرداشت بوده...
بسیار زیاد. در آن فروشگاه كم مانده بود كه من به همه بگویم: دوستان، بله، منم؛ مهناز افشارم. فقط اجازه بدهید كه ما این سكانس را بگیریم و برویم (با خنده)! چون آن یك پلانسكانس بود و ما هنرور نداشتیم و از خود مردم حاضر در فروشگاه استفاده كردیم. دوربین را گذاشتیم و برداشت اول ایراد پیدا كرد و همه از اول نفهمیدند كه فیلمبرداری میشود. بعد از برداشتهای مختلف، سختیها هم بیشتر شد. فیلمبرداری این پلانسكانس از صبح اول وقت تا ساعت شش عصر طول كشید. كاش دوستان این سختیهای حین كار را هم ببینند.
زمان كل فیلمبرداری چهقدر بود؟
نزدیك به یك ماه دورخوانی داشتیم، و یك ماه تمرین جدی داشتیم و...
احتمالاً یك ماه هم آموزش پیانو.
آموزش پیانو هم در همین دو ماه بوده. طی دورخوانی یكماهه، تمرین بدن، فن بیان و... هم انجام میدادیم و تمام بازیگران در تمرینها حضور داشتند.
سكانس بازی شما در كنسرت هم نقطه اوج بازی شما در فیلم است. بهخصوص كه دوربین تا نمای درشت شما هم نزدیك میشود و كاملاً مشخص است كه فقط جسم رؤیا در آنجاست و روحش جایی دیگر است و غرق در افكار مختلف.
بله، همهی دوستان لطف دارند و به بازی در این سكانس اشاره میكنند. بازی در این سكانس برآیند هدایت و راهنمای كارگردان و ایجاد فضای مناسب برای انتقال حس آن صحنه بوده است.
بعضی از منتقدان بازی شما در آن سكانس را با بازی نیكول كیدمن در سكانس پایانی تولد مقایسه كردند.
خیلیها اینطور مقایسه كردند. البته نظر لطف آنهاست و من بدون شكستهنفسی میگویم كه نباید دست به این مقایسهها زد. با سكانسهای قبلی كه گرفته بودیم، رؤیا در من شكل گرفته بود. ما در سالن نشستیم و با شنیدن آن ترانه من تمام اتفاقهای زندگی رؤیا را در ذهنم مرور كردم. یكی از دستیاران كارگردان، موسیقی آقای سالار عقیلی را از لپتاپش پخش كرد. باور كنید اصلاً از آن لحظه تا نزدیك شدن دوربین به من چیزی یادم نیست. همان چیزی كه شما گفتید: روح در بدن نداشتم. هرچه از من بپرسید كه در آن لحظه به چه چیزی فكر میكردم، یادم نمیآید، چون كاملاً تخلیه شده بودم و بعدها كه آقای معادی و آقای شهزادی موسیقی را بر فیلم شنیدند متوجه شدند كه خیلی درست بود و با اجازهی آقای عقیلی آن را در فیلم استفاده كردیم.
به نظر شما آیندهی رابطهی علی و رؤیا چه میشود و آیا رؤیا، علی را میبخشد؟
این را زیاد از من میپرسند. رؤیا در دیالوگ به علی میگوید تو باعث شدی من چیزی را در زندگی تجربه كنم كه سالها نداشتم. منظورش از این دیالوگ این نیست كه بگوید حالا ببخش تا من هم تو را ببخشم. من رؤیا را اینگونه نمیبینم. او میگوید من حتی دركت كردم. مگر نگفتی چه حالی دارد وقتی عاشق میشوی؟ حالا من این را به تو میگویم. میخواهم پایانش را باز بگذاریم تا هر كس برداشت خودش را داشته باشد. الان كه شما پرسیدید مواردی به ذهنم آمد؛ كه از این دیالوگ این منظور را داشتم و... اما جذابتر است كه اجازه بدهیم خود آدمها برداشت كنند.
گویا همچنان علاقهمند به كار با سینماگران جوان هستید؟
آقای معادی جملهی زیبایی گفته بودند، و من به كلام ایشان این را اضافه میكنم كه: از بزرگانمان دلجویی كنیم. علاوه بر ارجگذاری به بزرگان، به جوانهایمان هم فرصت دهیم كه آنها هم فیلم بسازند و كارگردانها و بازیگران جدید هم وارد سینما شوند تا به این ترتیب عشق و انرژی والای هنر بین همه تقسیم شود. آرزو میكنم كه كمی از قضاوتهای عجولانه، حكم بد دادنها، درها را بستن و... دوری كنیم. با هم یكدل باشیم و دشمنیها را كنار بگذاریم. هنر آن قدر ارزش والا و مقدسی دارد كه جا برای همه هست. اجازه دهیم فیلمهای بهتری ساخته شود؛ بهویژه فیلمهایی كه از ارزش های كشورمان در تمام عرصهها - چه جنگی، چه خانوادگی و چه حماسی - دفاع میكند. هیچكس جای هیچكس را تنگ نمیكند. اجازه بدهیم بزرگانمان كار كنند.